خواستم آرشیو رو تمیز کنم،اولین پست رو دیدم و باز فهمیدم وبلاگ تنها جاییه که حالمو خوب میکنه.
چهار دعای مختصر ومفیددیروز یکی از دوستام بهم پیشنهاد(اصرار)کرد که "بوف کور"بخونم!من که خیلی وقته راجب این کتاب شنیده بودم،یه سری میگفتن حتما بخونش و عدهای میگفتن مناسب نیست و بهتر از این کتاب زیاده و کتاب هم پشت بندش معرفی میکردن،با خودم گفتم زیاد کاری برای انجام دادن نیست پس میتونم بخونمش.
انواع نان در طالقانباید یه فکری کرد.
این فیلد نمیتواند خالی باشدصبوری کردن تو خونته.
همه اماکن تفریحی، گردشگری، هتلها و مهمانخانه های استان زنجان تعطیل استعنوان زیاد مرتبط به پست نیست و داد دل منِ چون واقعا نوشتن یه عنوان خوب برای پستها چیزیه که یادم رفته.
رژیم غذایی برای کاهش وزنقریب به یازده ماه گذشت و من حالا تمومش کردم!
دعای درمان و پیشگیریاین پست پایان مجموعه پستهایی با عنوانهایی که من رو هم گاهی گیج میکردن،هست.
از 1_1 شروع و هر پارت فقط تا 10 ادامه داشت و میرفت سراغ عدد بعدی.و من این بازه رو تا 20 ادامه دادم یعنی یه چیزی حدود 200 تا پست.
میدونم که این پست حتی شمارو هم گیج کرده ولی خب من ترجیح دادم بگم که حداقل گیج کننده تر از این نشه.
قاطیه این پسته گیج کننده میخوام از مسائلی حرف بزنم که اونقدر گیج تون کنه که واقعا برای خوندن ادامه پست تحمل نداشته باشید.
من مدتی هست که با یه ادم جدید اشنا شدم اون جالب بود و در نگاه اول یه چیز معمولی مثل بقیه و حتی باید بگم چندماهی هست رفتارام عجیب شده و خودمم خوب حسش میکنم.من عجیب غریب تر از قبل شدم انگار که سنگهایی که قبلا جلوی پای خودم برای اینکه اجازه بدم نظرم نسبت به یه شخص جلب شه رو برداشتم.البته مزخرف و محتاط بودن توی رگهای من تا ابد جریان داره.
امیدوارم بتونم به یه درک درست از روابط برسم.شما چی فکر میکنید واقعا هورمونا حال ادمو بهم میزنن یا فکر میکنید عشق واقعی رو ندیدم!دیدگاهم نسبت به عشق فقط همون هورموناس و تمام.در واقع نمیدونم از کی اینقدر گستاخ تر شدم و هیچ ترسی ندارم از بابت اینکه امکان داره صفحه م رو کسایی بخونن که دلم نمیخواد.فکر کنم از همون اولین باری که قید ابروداری و خویشتنداری و رو توی وبلاگ زدم شروع شد.حرفای نگفته که جمع میشن دیگه نمیشه بهشون گفت یه عالم حرفِ نگفته!با کلی چیز دیگه خودشونو قاطی میکنن و میشن ترس تنفر تنهایی.حواستون به خودتون باشه.نمیتونم بگم خیلی وقته محتوایی که به اشتراک میذارم بی ارزشه،چون به این معناس که قبلا با ارزش بوده و حالا بی ارزش شده در صورتی که همیشه همین بوده،در عین بی ارزش بودن برای شما من رو خوب میکنه مثل یه خاطرهای که شما امکان داره از کراش تون داشته باشید و هرازگاهی با عشق بهش فکر کنید ولی من نه چیزی ازش میدونم نه میخوام که بدونم در عین با ارزش بودن بی ارزش بودن.
امروز خوب یادم اومد دوران تنهاییم رو!همش با خودم میگفتم چرا زدم یزد؟چرا میخواستم برم یه جایی دور از خونه؟فراموش کرده بودم چه حالی داشتم،به کلی از یاد برده بودم اوضاع زندگیم رو =) زندگی من زمانی که داشتم تصمیم میگرفتم از اینجا برم یکم با زمانی که از اینجا رفتم فرق داشت،نمیشه گفت یکم چون مقدارش خیلی زیاد بود،من تنها بودم تنها توی حال خودم با کلی حال بد و فکرای منفی و افتضاح.
من توی خوابگاه تنها نیستم!من توی خوابگاه یه آدم دیگم هرچقدرم که سخت بگذره خوابگاه تنهایی رو از من گرفته و حالا دارم میفهمم چقدر عاقلانه تصمیم گرفتم،من منِ درونم خسته بود و گریون از ادمای اطراف...
گاهی وقتا باید یه تلنگر بخوریم تا شکرگزار و متشکر از تصمیمات گذشته خودمون باشیم!
وبلاگ واقعا منو زنده نگه داشته همین و بس.
کدوم قسمت این زندگی جذابه که زنده نگهمون داشته هنوز؟قبلاها میگفتم:《امید ادم ذره ذره نابود میکنه》، خواستم الان اضافه کنم" امید ادم کور میکنه و ذره ذره نابود"!
تعداد صفحات : 1